اشعار مناجات با خدا
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من
شرم میکردم دگر در محضرت لب واکنم
باز میبینم مجال گفتگو دادی به من
قطرهای بودم به بحرم متصل کردی ز لطف
جرعهای میخواستم، دیدم سبو دادی به من
خاک بودم، آدمم کردی به دست رحمتت
خار بودم، بهتر از گل رنگ و بو دادی به من
چشم خشکم بود خالی، رویم از عصیان سیاه
اشک بخشیدی و آب شستشو دادی به من
از ولادت آرزوی سوز و شوری داشتم
بیشتر از آنچه کردم آرزو، دادی به من
گر نشد قسمت که در خون گلو غسلی کنم
از سرشک دیدگان، آب وضو دادی به من
همچو شمعم قطره قطره آب کردی، سوختی
در دل شب گریۀ بی های و هو دادی به من
با غبار راه زوار علی شستی مرا
در حقیقت آبرو از خاک او دادی به من
تا کنی سیراب «میثم» را ز جام رحمتت
آب شیرین از سبوی «تفلحو »دادی به من
غلامرضا سازگار
********************
چون ابر سیاهی شده سنگین بارم
این گونه ز شرمساری ام میبارم
جود و کرمت امیدوارم کرده
ور نه به چه روی من به تو روی آرم
***
هر لحظه و دم به دم، ظَلَمتُ نَفسِی
من ماندم و بار غم، ظَلَمتُ نَفسِی
گفتی که اگر توبه شکستی بازآ
صد بار شکسته ام، ظَلَمتُ نَفسِی
***
بی توشه و زاد راه، ما لا اَبکِی
رویم ز گنه سیاه، ما لا اَبکِی
در نامه ی اعمال من سرگشته
یک حُسن نمانده آه ما لا اَبکِی
***
من آمده ام توشه ای از آهم ده
سوز نفس و اشک سحرگاهم ده
هر چند تمام کرده ای نعمت را
یک بار دگر به کربلا راهم ده
یوسف رحیمی
********************
راز و نیاز گوشه ی آرام بهتر است
وقت دعا، نشستن بر بام بهتر است
عبدالکریم بودن ما اعتبار ماست
عبدِ تو بودن از لقب و نام بهتر است
مشتاق دیدن تو شدم جای کعبه ات
اصلا کفن ز جامه ی احرام بهتر است
بالا نرفت آنکه بلا دید و شِکوه کرد
حال کسی که سوخته آرام بهتر است
در کوره ی گناه دلم سنگ سخت شد
از کوزه های پخته، گلِ خام بهتر است
قانون امتحان خدا فرق می کند
در حال فقر، دادن اطعام بهتر است
با فقر دوست، لطف به بیگانه نارواست
یعنی که دستگیری اقوام بهتر است
خمس نداده مال مرا زهر کرده است
از نان شبهه، سفره ی بی شام بهتر است
مرغ دلم به مال ربا می رود ز دست
مردن از این خزیدن در دام بهتر است
محمد کاظمی نیا
********************
گفتم از زشتی گفتار بدم ، گفت بیا
از سیهکاری رفتار بدم ، گفت بیا
گفتم از غفلت دل از هوسم از نَفَسم
صاحب آن همه کردار بدم ، گفت بیا
گفتم از سرکشیام ، سینه سپر داد زدم
نیستم خسته دل از کار بدم ، گفت بیا
گفتم از دوست گریزانم و در خود غرقم
دائما در پی پندار بدم ، گفت بیا
گفتم از گوهر ذکر تو ندارم بهره
غوطهور مانده در افکار بدم ، گفت بیا
گفتم ای چشمه ی خوبی ، سحری چشم گشا
نگر اعمال شرر بار بدم ، گفت بیا
گفتم آیینهی شیطان شده بودم عمری
خسته از دست همین یار بدم ، گفت بیا
سید محمد میر هاشمی
********************
بر حال من ای خالق یکتا نظری کن
از فرط غم افتاده ام از پا نظری کن
چون مرغ گرفتار، گرفتار هوایم
دارم بسویت چشم تمنا نظری کن
هرجا که زدم در نگشودند برویم
روکرده ام ای دوست به این جا نظری کن
جز درگه لطف تو مرا نیست پناهی
ای از تو کلید همه درها نظری کن
من گرچه نیم لایق احسان و کرامت
ای قادر و غفار توانا نظری کن
درخلوت و جلوت به خطا روی نمودم
ای درهمه جا ناظر و پیدا نظری کن
تا زادِ رهِ من نگه لطف تو باشد
در این سفر سخت خدایا نظری کن
برمن که بجز مهر علی هیچ ندارم
سوگند به مظلومی زهرا نظری کن
امروز وفائی است ملول از غم فردا
بربندۀ خود حیّ تعالی نظری کن
سید هاشم وفایی
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: مناجات با خدا
برچسبها: اشعار مناجات با خدا